باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

نه

نه زندگی همینجوری نمیمونه 

قول میدم ...

تو

به تو  که فکر می کنم تمام وجودم به رعشه می افتد ...

هر وقت یاد تو عود می کند آه می کشم و نمی فهمم بار این آه که می گویند چقدر در زندگی ات نقش دارد ؟

به این که ماه هاست تو را ندیده ام ...به این که چرا پس از ذهنم پاک نمی شوی ...

زندگی بدون تو جریان دارد ... دروغ چرا به خوبی هم جریان دارد ...

اما برای یک قسمت ازین زندگی جوابی نگرفته ام ....

منتظر پاسخش هستم ...