باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

حرف هایی که قل قل می کنند از گلو بدر آیند ....

تنها دلیل این که ادم ها غر می زنند و تحقیرت می کنند این است که راحت ترین راه را برای رسیدن به دیگران انتخاب کرده اند ، کوباندن و پایین کشیدن آن ها ...

نمی شود این گونه جایی باید تصمیم بگیرم  که این تراژدی برای همیشه پایان یابد ...من با آن ها نمی توانم حرف بزنم پس درین مدت باقی مانده بی نهایت بهشان محبت خواهم کرد ، مقابل  حرف هایشان سکوت می کنم و مقابل فریاد هایشان اهنگ پلی می کنم ، راه دیگری نیست به قول او تو نمی توانی آن ها را تغییر دهی بلکه تمام خودت هم اهسته از دست می دهی ....

جایی باید تصمیم گرفت و جایی باید برای رسیدن به رویا ها برنامه ریزی کرد ....

رو یا ها ...

چقدر در حال از من دورند برای آن که بی هدف مسیری را طی کرده ام که نمی دانسته ام به من ربطی دارد یا نه ...

اما جای خوبی برای بلند پروازی ام یافته ام و آنچه اکنون دوباره و در شروعی دوباره به دست آورده ام هرگز از دست نخواهم داد ... هرگز ...

نمی توانیم با هم صحبت کنیم نمی توانیم  با هم کنار بیاییم سال ها اینگونه زیسته اند و ار آن بدتر من هم مقدار زیادی از خودم را از دست داده ام ...باید کافی باشد ...باید برنامه ریزی کرد باید حقایق را پذیرفت ...

نباید اشتباعات گذشته را تکرار کرد  نباید دستش را گرفت و رها شد باز هم ...


باید برنامه ریزی کرد ...باید هدف داشت و منظقی بود باید همه ی عوامل را دید ...همه ی آنچه وجود دارد ..همه ی آنچه هست و نیست ...

تمام