باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

زندگی ...

برای بعضی یکجور می خواهد و برای باقی جور دیگر ...

قطعا ان الله لا یکلف نفسا ال بوسعهاست ...

اما امان ...

امان از این وسع کم و تکلیف زیاد ...

هدف دور و دست کوتاه ...

امان از تنهایی ...

و نداشتن هیچ تکیه گاهی ...

امان از بعضی که حجم نت های اماده ی فریاد درونش باد میکند و هیچ نمی تواند گوید ...

امان از حال ناخوش پشیمان ... 

امان ...


نه

نه زندگی همینجوری نمیمونه 

قول میدم ...

تو

به تو  که فکر می کنم تمام وجودم به رعشه می افتد ...

هر وقت یاد تو عود می کند آه می کشم و نمی فهمم بار این آه که می گویند چقدر در زندگی ات نقش دارد ؟

به این که ماه هاست تو را ندیده ام ...به این که چرا پس از ذهنم پاک نمی شوی ...

زندگی بدون تو جریان دارد ... دروغ چرا به خوبی هم جریان دارد ...

اما برای یک قسمت ازین زندگی جوابی نگرفته ام ....

منتظر پاسخش هستم ...

انصافانه

انصافانه ترین راه برای کنار تو بودن...

غمگین بودن است ...

که وقتی غمگینم نه خودخواهم و نه حرفی می زنم که از ناکجا آبادم بیاید ...

وقتی غمگینم خودمم ... 

خودآن گستاخ زمان قدرت...

خود آن فراموشکار زمان فراموشی ...

خود آن ...

نظم !

چیزی که هر روز جدیدا درگیرش شدم و مجبورم بهش تن بدم اما مث ی سم برام ...اصن انگار می فتم تو زندان ! الان دقیقا حکم بچه ای رو دارم که مامانش می خواد بهش نظم یاد بده ! تصور کن درونم چ خبره !! ی پریسای مامان ی پریسای کودک ...ی پریسای منطقی ...یکی مهندس ...یکی خواننده ...اوضاع خرابه کلا !!کلا تامل کردن تو انجام خیلی کار ها کمک می کنه این اتفاق ها کمتربیفته  و وقت کنری هدر بره ...

اما دارم تربیتش می کنم و می دونم از پسش بر میام ... سخته خب تن دادن به چیزایی که می دونیم لازم داریم و اما علاقه ای بهشون نداریم ...