باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

باشد برای روزی که بدانم ...

اغاز دوباره ی نوشتن ...

قدرت شب

بعضی شب ها خیلی احساس قدرت میکنم ،

بیا با خودمون خیال کنیم که چه ! 

خب فلان کار را کرد 

خب فلان طور شد ! 

مگر فلانی چه گلی به سر تو زد که به سر او بزند ؟! 

امروز دیدم ب چشم که زمین گرده ...

خیلی و خیلی و خیلی ...

قراره تحت هر شرایطی حال من خوب باشه 

قراره بیش از پیش خودم رو و اهدافم رو دوست داشته باشم 

و این رو با هیچ کس مقایسه نکنم 

دنیایی که من تحویل گرفته ام با دنیایی که دیگران گرفته اند فرق دارد ...

باید یک جا تصمیم بگیری ! و بپذیری که اشتباه کردی اقا ! 

از بیخ و بن اشتباه کردی ! خب پذیرفتی ؟! 

به صورت خود ت سیلی زدی ؟! 

حالا برگرد سر خونه  زندگیت 

حالا خودتو بغل کن و نوازش و بگو که  هیچ اشکالی نداره 

بگو که دوباره مییسازیمش 

بگو که از اول باهم  روزای خوب رو بر میگردونیم 

چنانچه تو این یک سال برگشته  و اون حال نا خوب رو تموم کردی 

زندگی دقیقا یک پروژه است ! 

یک پروژه ای که باید تحویلش بدیم به موقع به جا ...

خلوت

واعطان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند ...

چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند ! 

enfp

نوشته که این شخصیت عمیقا از نوشتن برای آروم شدن استفاده می کنه ...

بعضی وقتا همه چی میریزه به هم ..سیم پیچیام قاطی میشه ...شاید واسه پریود عه ..شایدم نه ...

ولی این روزا و شبای اینجوری همیشه سازنده بودن برام ...همیشه تصمیم هایی گرفتم و تو مسیرشون رفتم که به پیشرفتم خیلی کمک کرده ...

متاسفانه همینه دنیا و باید توش انتظار هرچیزی رو داشت ... منتها قوی شدن مرحله ایه ...قوی شدن اول ممکنه یک سال طول بکشه و بعدش از خودت به خاطر قوی بودن خسته شی ...اما  درست همون شب هیع ابغوره ذخیره میکنی و به مسیرت نگاه می کنی ...باعث میشه اشتباهاتو بفهمی و یا نه با خودت بگی که اگه این مسیر رو جور دیگه ای میرفتی چقد بهتر بود ...و این خیلی کمکت می کنه ..

البته به من ...

یهو دلم قرص میشه ... اول به خودم و بعد به همه ی آدم هایی که هستن ...قبل همشون خدا ...

قطعا باید  بزرگ شد ... قطعا باید فهمید و عاقلانه رفتار کرد ... ولی خب گاهی کم میاریم ...

صبح که از خواب بیدار شدم همه جا تاریک بود ... با چشمای بسته دنبال راه گشتم ... به خیال خیلی از راه ها ی فرار به در و دیوار زدم ....

بالاخره پیداش کردم ...نور داره خودشو نشون میده ...

راه داره خودشو نشون میده ...

تو این دنیا باید انتظار همه چی رو داشت و در عین حال مطمئن و شاد و مهربون بود ...

راستی ! اینم شک ندارم که دنیا می چرخه ! ...خیلی خوب و آروم و به جا ..الان تقریبا به این ایمان دارم وو در حالی که قبلا شک داشتم ..

پایدار و سبز باشین همیشه

استرس

استرس یهو که میاد همه چیو میپسچونه به هم ...

دلم می خواد فریاد بزنم

چه قدر امروز همه چی ریخت به هم

بتن رو چه کنم ؟

لباس عروسی پری رو چی ؟؟

عزیز دل رو چی ؟ چی میشیم ؟؟

دوستایی که براشون وقت نذاشتم رو چی ...

خدای من ...این شوریدگی همش از انتطار میاد ...انتطار از چیزای کوچیک ... این رفتاریه که باید تو خودم درستش کنم ...

باید مهربونیم همه جارو فرا بگیره و ازین وضعیت طلبکار در آم ...

باید و باید

امید

ی وقتایی هست که نا امید میشی و دلسرد و به فکر این که  چرا اینجوری شد ؟ چرا زندگی بر وفق مراد نمی چرخه و چرا برا اون یکی چرخ زد و برا من چوب لاش گیر کرده ؟؟

اما میدونی نهایتا راهی که میری باید درست باشه و باید موفق  شی ...باید یاد تموم اون خوش شانسیایی که تا الان داشتی بیفتی و امیدتو از دست ندی ، راضی ام از جایی که هستم ...گرچه رضایت نسبیه ااا هست و درسته که الان خستگی اومده سراغم ولی همه چی درست میشه ...

درست میشه ...